قــسـمــت هشـــتـــم
سنگدل ترین ها روزی عاشق ترین ها بوده اند....





ترم جدید شروع شده بود و به میمنت مردود شدن آقا مهران در بیش از نیمی از دروس ترم گذشته ،شکر خدا دیگر کمتر افتخار مصاحبت با ایشان نصیبم می شد. هر چند ،گاهی به قول خودش جهت تنفس در هوای کلاسی که خانم اسکندری در آن نفس می کشد ،به عنوان دانشجوی مستمع آزاد حاضر بود و من ناگریز به تحملش ؛که البته در همین موقعیت هم به خاطر سوال های بی ربط و خنده دارش از استاد،یکی در میان از کلاس ها اخراج می شد.

با توجه به عدم انطباق تقویم دانشجویی و دانشگاهی در روز های خاصی از سال مثل نیمه دوم اسفند و نزدیکی های عید ، کلاس ها به تعطیل شده و دانشجویان شهرستانی به خانه شان برگشته بودند و ما هم در کانون هجباری گرم خانواده ، مشغول بودیم به تدارکات ملزومات مراسم استقبال از نوروز!!!!!

تمامن عزیزانی که مادرشان مبتلا به وسواس است و پدرشان به دیسک کمر مصلحتی !!!! مستحضرند که دردناک ترین و غم آفرین ترین آیین نوروزی خانه تکانی است ؛که البته در تمام طول سال به طور غیر رسمی در خانه ما برقرار است اما از اوایل اسفند ،شکل نفس گیر تری به خود  می گیرد !!!!از شست و شو در و دیوار- که مرسوم است - گرفته  تا گرد گیری و آبکشی کانال کولر  و لوله های بخاری و سوراخ کلید ها!!!

نا گفته نماند که مهیا کردن اتاق بنده برای تشریف فرمایی نوروز، خود داستانی مفصل دارد ؛چرا که تنها جایی از خانه است که با مقاومت جانانه من در مقابل اصرار های پایان نا پذیر مادر ، از آن نظافت های هر روزه مصون می ماند!

اتفاقا اتاق من ،شبیه ترین قسمت خانه ما به منازل بقیه مردم است!

 که البته  با این حال هم، مادر را نگران مفقود شدن شتر های مجازی ای می کند که  با بار هایشان  در اتاق من ، بنا به دلیل نا معلومی در رفت و آمدند. ناگفته پیداست که آن پایداری های حقیر ، در ایام نوروز در هم می شکند !!!

همیشه نگران اینم که اگر آن زلزله معروف و بشارت داده شده ، رخ دهد،اولین بنای شهر که فرو می ریزد،خانه ماست؛بسش که از فرط این نظافت ها و سابیدن ها در ودیوارش نازک شده!!!

مادر که اتفاقا چشمش ضعیف است، به طرز خارق العاده ای در این ایام رد پای مگس ، روی شیشه را از چند فرسخی تشخیس می دهد و وادارم می کند به سابیدن نیم ساعته همان یک وجب جا با پارچه نمداری که روزگاری پیراهنم بود!!!

راستش موقع خرید لباس، مادرم هرگز مرا به بهانه اینکه خرید بلد نیستم، تنها نمی گذارد و مثل روز برایم روشن است که بیش تر به فکر مناسب بودن جنس پارچه مستعملش جهت گرد گیری است تا شکل و قیافه اش به تن من !!!

با این شرایط خیلی بیگانه نبودم اما بسیار نگران لحظه سال تحویل  بودم! شنیدم  که تمام آنچه که در سال جدید برای آدم پیش می آید بستگی به این دارد که در آن لحظه کجایی و چه میکنی؟؟!!

من خرافاتی نیستم ولی شاید بدشانسی های سال گذشته ام بابت حضور در دستشویی به اجبار مادرم برای دستمال کشیدن صدباره آینه ، موقع سال تحویل بود!!!

اما تفاوت عمده خانه تکانی امسال و هرسال ، در این بود که اگر مادر می دانست روز سوم عید ، پدر قرار است چه مهمانی دعوت کند نه تنها دست به نظافت نمی زد ؛ که از من می خواست با بقیه جاهای خانه هم مثل اتاق خودم رفتار کنم...

عید فرا رسیده بود و همه چیز با خیر و خوشی سپری میشد و من هم پای سفره هفت سین ، سال نو را جشن گرفتم !! تا اینکه در دومین شب سال جدید ، ابوی طی یک اطلاع رسانی بحران ساز اعلام فرمودند که :

(( فردا ناهار مهمون داریم!!))

مادر ما هم که اتفاقا خیلی مهمان نواز است ، پرسید :

((بالای سر ! چی از این بهتر؟؟ کیا میان؟!))

پدر گفت :

(( عاغا مسعود اینا!!!!))

با شنیدن اسم عاغا مسعود ، مادر چنان فریادی کشید که گویی خدای نکرده مورد اصابت گلوله قرار گرفته!! خب ، حق داشت !! " عاغا مسعودینا!!" یعنی عاغا مسعود ، لیلا ، شیرین دو تا دختر لوسشون!!!

_(( تو فامیل آدم قحطیه که سر سال نو باید قیافه آذر رو تحمل کنیم؟؟؟.... آخه تو چقدر بی فکری نبویان؟؟.... تا حالا شده تو مهمون دعوت کنی من غر بزنم؟؟ ولی این یه قلم رو نمیتونم ! زنگ بزن بگو من حالم بده نیان...!!!:|))

پدر که آرام نشسته بود جواب داد :

(( خانم عیده ، بذار فردا بیان ، شاید کدورت ها رو بذارین کنار. امروز کلی با مسعود حرف زدم ..... طفلک اونم نظرش همینه!!

خلاصه بعد از نیم ساعت مذاکره و واگذاری امتیازات ارزشمنمدی از سوی پدر ، از جمله مسافرت هفته دوم عید و رنگ آمیزی دیوارهای خانه برای چندمین بار و خریداری یک گردنبند برلیان ، که ایت آخری با توجه به اوضاع مالی ما ، در مایه های وعده هایش به من می نمود ، مادر نیز مادر نیز متعهد شد که فردا تا آنجا که مقدور است راه را برای برای رسیدن به صلح هموار کند...

ادامه دارد....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






. <-TagName->
.... دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, .... 8:58 .... saba....